مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها
زینب بساط کـاخ ستم را به هم زده زینب به روی قلۀ عصمت علم زده مثل حسینِ فاطمه محبوب قلب هاست زینب درون سـیـنۀ عـالـم عـلـم زده زینب نگـو بگو هـمـهٔ هـیـبتِ عـلـی کفار را به خطبه چو تیغِ دو دم زده زینب به ناز شصت خودش در اسارتش بـا دسـت بـسـتـه از ولـی الله دم زده ای بـزدلانِ شام که خـرما میآورید زینب به لـوح عالمه مهـر کرم زده با یک اشـاره کـاخ سـتـم را به باد داد او بــر رقــیــه نــالــهٔ بــرنـده یـاد داد گرچه گه ورود به شهر ازدحام بود او چادرش به لطف خدا با دوام بود چشمان کـور شهر حرامی نـدیـد که صدها یزید در بر زیـنب غـلام بود اصلاً یزید، پست تر از این کلام هاست از بس که دخت فاطمه والا مقام بود بعد از حسین سیف خدا بود، دست او تیغـش کـلام گشته و در بین کام بود وقتی شروع کرد یزید از غم آب شد کار یزید و اهل و عـیالـش تمام بود بیخود که نیست دختر زهرای اطهر است بیخود که نیست زینب کبرای حیدر است او درد و داغ نیمه شب تار را کشید بر روی شانـهاش همۀ بار را کشید او گر چه ظاهراً به اسیری شام رفت اما هـمـاره بـار عـلـمـدار را کـشـید هر شب برای دخت علی سخت میگذشت هر شب ز پای دخترکی خار را کشید سنگین ترین غمی که در این چند روزه دید درد اسیـری سـر بــازار را کـشـیـد هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود هم روی دوش خود تن بیمار را کشید زیـنب اگر نـبـود حـسیـنی به جـا نبود او گر نـبود مجـلس روضه به پا نبود |